
خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم / خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدایا خاطرات سرکش یک عمر شیدایی / گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم
چه دریایی چه طوفانی که من در پیچ و تاب آن / به زورقهای صاحب کشته سرگشته می مانم
ازین شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین / چه می گویم نمی فهمم، چه می خواهم نمی دانم